پروفسور داریوش فرهود در تاریخ چهارم فروردین ماه 1317 در تهران ( خیابان سیروس از محله های قدیمی تهران) دیده به جهان گشود. پدر ایشان، زنده یاد محمد فرهود، از جمله فرهیختگان این زادبوم بودند و به عنوان: دبیر فارسی و عربی، رییس دبیرستان و مدرس دانشگاه، فعالیت داشتند. داریوش از پدر، در خاطرات خود، به عنوان فردی؛ باهوش، منضبط، مهربان، میهن پرست، درستکار و با ایمان یاد می کند. مادر ایشان، مدتی دبیر بودند. ایشان حافظ قرآن بودند و دیوان حافظ شیرازی را نیز به طور کامل در ذهن داشتند.

 About1

در ابتدای کودکی، داریوش همراه با خانواده، به جهت شغل پدر، به جنوب کشور (ابتدا هفتگل و سپس مسجد سلیمان) نقل مکان کردند. بنابراین، داریوش سالهای آغازین تحصیل را در این شهرها (کلاس اول در دبستان هفتگل و از کلاس دوم تا پنجم ابتدایی در مسجد سلیمان) به اتمام رساند. با اتمام دورۀ ماموریت پدر، داریوش و خانواده شان به تهران بازگشتند و بدین ترتیب، وی سال ششم ابتدایی را در دبستان نوبنیاد رازی،  و دورۀ دبیرستان را در مدارس رهنما، دارالفنون و البرز، که از بهترین مدارس کشور بود، به پایان رسانید. بزرگانی چون: فریدون سحابی، عزت ال.. سحابی، صادق قطب زاده، هوشنگ اتحاد ، فریدون فرخزاد و ... هم مدرسه ای ایشان بودند. از دبیران سرشناسی که داریوش در طول تحصیل خود در کلاس آنها حضور داشت می توان به زنده یادها: محمود بهزاد، دفتری، نیساری، بهبهانی  و صالحی اشاره کرد.

در کنار تحصیل، داریوش علاقمندی های دیگری نیز داشت. از آنجا که داریوش در خانواده ای ادب دوست به دنیا آمده بود از همان دوران کودکی با آثار شعرای بزرگی همچون: حافظ، عسجدی، منوچهری، عنصری، پروین اعتصامی و از همه بیشتر سعدی، آشنا و به آنها علاقمند شد. داریوش از دوران نوجوانی اشعار فردوسی، مولانا و حافظ را می خواند اما، کسی که بیشترین تاثیر را در وی داشت و حتی در نگارش و انشا نیز از وی الگو می گرفت استاد سخن سعدی شیرازی بود.  در کنار ادبیات، داریوش گرایش ویژه ای به پزشکی داشت. به طوریکه از همان دوران دبیرستان، در این زمینه مطالعه می کرد و یک داروخانۀ کوچک در خانه گردآوری کرده بود تا اگر کسی بیمار شد بتواند به او کمک کند. از آنجا که عموی داریوش ( دکتر فرهود) نیز پزشکی سرشناس بود و به عنوان رییس بهداری تبریز، شاغل بود، علاقمندی داریوش به پزشکی روز به روز افزایش یافت. داریوش گرایش خاصی به موسیقی نیز داشت و نواختن برخی آلات موسیقی چون: آکاردئون، ارگ، فلوت و جاز را آموخت. او در ورزش  نیز به رشته های والیبال و دومیدانی علاقمند بود.

داریوش پس از آنکه به سن جوانی رسید تصمیم گرفت برای ادامۀ تحصیل به خارج از کشور برود. از آنجاییکه ایرانی ها بسیار آلمانی دوست بودند وآلمانی ها نیز ایرانی ها را دوست داشتند و دانشجویان ایرانی را خوب پذیرش می کردند، پدر داریوش، آلمان را که با روحیات خود و فرزندش همخوانی داشت، برای تحصیل دانشگاهی وی انتخاب کرد. بدین ترتیب، داریوش در سن 19 سالگی به قصد آلمان وطن را ترک گفت. برای داریوش، لحظه ترک وطن بسیار سخت بود. دوری از والدین و کانون گرم خانواده از سویی، و دل نگرانی های جوانی که حتی زبان آلمانی را بدرستی نمی دانست از سویی دیگر، گاه احساس دلتنگی و تنهایی شدیدی را در داریوش به وجود می آورد. اما، شوق یادگیری و اهداف بزرگی که در سر داشت تحمل تمامی ترس ها و نگرانی ها را برای وی امکان پذیر ساخت.

 About2

داریوش فرهود، در اواخر آذرماه 1336 برابر با اواسط ماه دسامبر 1957، با خط هوایی لوفت هانزا که چند ماهی از تاسیس آن گذشته بود وارد فرودگاه فرانکفورت شد و از آنجا با قطار به شهر ماینس رفت. 12 سال از جنگ جهانی دوم می گذشت و هنوز چهرۀ شهرها، رنگ و بوی جنگ را از دست نداده بود. هواپیماهای متفقین حدود 80 درصد شهرها، کارخانه ها و زیرساخت های آلمان را ویران کرده بودند. در آن زمان شهر ماینس به سه قسمت تقسیم شده بود: قسمتی در دست فرانسوی ها، قسمتی در دست انگلیسی ها و قسمتی دیگر در کنترل آمریکایی ها بود. آنچه برای داریوش جوان بسیار تازگی داشت این بود که با وجود این ویرانی ها، آلمانی ها انضباط فراوانی داشتند. برای داریوش جوان بسیار جالب و آموزنده بود که ؛ در تمام مدتی که در آلمان بود، حتی زمانیکه برای رفتن به دانشگاه از روی خرابه ها رد می شد، یکبار هم از هیچ شهروند آلمانی نشنید که حرفی از دشمن ویرانگرشان ( نیرو های سه گانه) بزنند و یا شعار مرگ بر آمریکا، انگلیس یا فرانسه بشنود، اما پس از 40 سال، زمانیکه آلمان قدرت اول صنعتی جهان شد، گویی پاسخی دندان شکن به دشمنانی که زمانی کشورش را ویران کرده بود، دادند.

یک روز پس از ورود به شهر ماینس، داریوش توانست اتاقی را از یک خانم 72 ساله و آقای 80 ساله (خانم و آقای لاریسیکا) اجاره کند. داریوش در کنار آنها بسیار احساس راحتی می کرد چرا که آنها وی را مانند نوه شان قبول کردند و بسیار او را دوست می داشتند، به طوریکه، داریوش آنها را پدر (Vatti) و مادر (Mutti) صدا می کرد. متاسفانه، آقای صاحبخانه در همان سال اول فوت کرد و داریوش جوان در تمام دوران بیماری در کنار او بود. داریوش به شدت از مرگ فاتی متاثر شد و تا پایان زندگی موتی که سالهای پایان عمر خود را در خانۀ سالمندان گذراند، همیشه به دیدار او می رفت.

زمانیکه داریوش وارد دانشگاه شد؛ فضای علمی، استادان با تجربه و دانشجویان منضبط و جویای علم، انگیزۀ تحمل دوری والدین و علم آموزی را در وی شعله ورتر ساختند. در طول تحصیل و زمانیکه هنوز 24 سال داشت، داریوش اولین شکست خود را تجربه کرد. متاسفانه، وی در یکی از امتحانات برای ورود به مرحلۀ بعدی تحصیل، نتوانست نمرۀ کافی کسب کند و در کمال ناباوری نمرۀ قبولی نگرفت. این رویداد برای وی مه در دوران تحصیلات خود همواره دانش آموزی بسیار خوب و بعضا ممتاز بود، بسیار ناگوار بود. از این رو، یکی از دوستانش، برای اینکه او را آرام کند، داریوش را به لندن دعوت کرد. با رسیدن به لندن، داریوش متوجه شد؛ دوستش به شدت بیمار است و زمانیکه وی را در بستر بیماری دید ناخودآگاه به یاد دوران کودکیش افتاد و گمان کرد که شاید باید همانجا طبیبانه کنار دوستش بماند. بدین ترتیب، شروع به مراقبت و پرستاری از وی نمود و تنها تفریحش این بود که رو به روی پنجره بنشیند و خانه ای را که در حال بازسازی بود ، تماشا کند. در همین زمان به یاد آورد که شکست مقدمۀ پیروزی است . برای موفقیت باید به اهداف خود ایمان داشته باشیم و آنگونه به آنها بیندیشیم، گویی بزوردی به آنها دست خواهیم یافت. از این رو، قلم را برداشت، عزمش را جزم کرد و با اعتماد به نفس بالا و توجه کامل به جزئیات ، زمان و تمامی عوامل بازدارنده، برای 10 سال آینده اش برنامه ریزی کرد. داریوش، ناامیدی را از خود دور کرد و با خود عهد بست تا به آنچه در سر دارد و آنچه در دل می پروراند نرسیده، از تلاش، سخت کوشی و پیگیری دست برندارد.

پس از بازگشت از لندن، داریوش که زندگی مرفهی داشت، در کمال ناباوری از تجملات دوری گرفت و از شهر ماینس به شهر ارلانگن رفت و در آنجا یک اتاق کوچک زیرشیروانی اجاره کرد و زندگی بسیار ساده ای را در پیش گرفت. چرا که او به این باور رسیده بود که انسان در رفاه نمی تواند به کمال دست یابد. داریوش برای پدرش نوشت که بورس گرفته و تحصیلاتش تمام شده و این اولین دروغی بود که به پدر گفت . چراکه تحصیلاتش هنوز تمام نشده بود و می خواست خودش خرج تحصیلش را بپردازد. بدین ترتیب برای کسب درآمد به عنوان کشیک شبانه در یک بیمارستان  به کار پرداخت. مجید سمیعی که از هم دوره ای های داریوش بود نیز در همان بیمارستان مشغول به کار بود.افراد دیگری نیز مانند: سروستانی، رحمانزاده، صفاری، سیف الدینی پور و … دیگر دانشجویان ایرانی بودند که شمار کل آنها در شهر ماینس به چند صد نفر می رسید. بدین ترتیب داریوش روزها درس میخواند و شب ها کار می کرد.

در زمان تحصیل در علم طب، داریوش با رشته انسان شناسی آشنا شد. در کنار دانشکدۀ پزشکی یک ساختمان کوچک انسان شناسی وجود داشت. وی از روی علاقمندی وارد این ساختمان شد و از آنجا که چند نفر از اساتید آنجا به سبب مطالعاتشان به ایران سفر کرده بودند و  ایران دوست بودند داریوش را به گرمی پذیرفتند . بدین ترتیب، داریوش، انسان شناسی را به عنوان رشتۀ دوم خود قرار داد. در کنار این دو رشته داریوش علاقمندی زیادی به روانشناسی نشان داد و در این رشته نیز وارد شد اما به دلیل بازگشت به ایران نتوانست پایان نامۀ خود را در این زمینه ارائه کند.

در نهایت، داریوش توانست با اراده ای قوی همه مراحل تحصیل خود را  طبق  برنامه ریزی اش تا درجۀ دکتری پیش ببرد.

دکتر فرهود در اوایل اردیبهشت ماه 1351 به ایران بازگشت. در تیر یا مرداد ماه همان سال برای مطالعۀ ایل قشقایی، با یک گروه تحقیقاتی که به سمت آباده و شیراز می رفتند، به شکل افتخاری، همراه شد. شرایط آنجا بسیار سخت بود. با این وجود شوق خدمتگزاری در او تحمل چنین شرایطی را برای وی آسان می ساخت. دکتر فرهود، در سال 1351 اولین گروه دانشگاهی در ایران را  به نام "گروه ژنتیک انسانی و انسان شناسی" را تشکیل داد و در سال 1352 مشاورۀ ژنتیک را در دانشکدۀ بهداشت پایه گذاری نمود. از آنجا که، در دانشگاه مشاوره دادن کار سختی بود و برخی افراد را به دانشگاه راه نمی دادند، او در سال 1354 اولین مرکز مشاورۀ ژنتیک را در خیابان امیر اتابک راه اندازی و به این ترتیب اولین بخش خصوصی مشاورۀ ژنتیک را پایه گذاری کرد که پس از مدت کوتاهی به زایشگاه خیابان مولوی منتقل شد.

 About3

از اوایل ورود به ایران، آقای میرفخرایی، دکتر سراج ، خانم خواجه نوری و شجع زاد، تهیه کنندگان برنامه ای در تلویزیون به نام "دانش" بودند که بعدها به نام "راهی به سوی تندرستی" ادامه یافت که از دکتر فرهود در این برنامه دعوت شد و بدین ترتیب، وی به صورت هفتگی در تلویزیون برنامه داشت. این برنامه تا مدت ها پس از انقلاب 1357 نیز ادامه یافت.

در حدود سال 1354 یا 1355 نمایندۀ سازمان جهانی بهداشت برای شرکت در یک کنگره به ایران آمد و پس از بازگشت به ژنو پروفسور داریوش فرهود را به عنوان کارشناس رسمی سازمان جهانی بهداشت در رشتۀ ژنتیک انسانی معرفی کرد. همچنین ، پس از افتتاح فرهنگستانی به نام علوم جهان سوم در ایتالیا که موسس آن پروفسور عبدالسلام بود، پروفسور داریوش فرهود را نیز به عنوان عضو این فرهنگستان انتخاب نمود.

پروفسود داریوش فرهود در سال 1357، در سن 40 سالگی با همسر فعلی خود که او هم پزشک بود، ازدواج کرد. همسر وی که فردی بسیار معنوی و با ایمان است تاثیر بسیار شگرفی در روند زندگی معنوی و فرهنگی وی داشته است.

پروفسور داریوش فرهود توانست در حدود سال 1360 کلینیک ژنتیک دکتر فرهود افتتاح کرده که این کلینیک با مدیریت وی از همان زمان به طور رسمی شروع به کار کرد و تا کنون نیز فعال است و بیش از 78 هزار خانواده برای مشاورۀ زنتیکی به آنجا مراجعه کرده اند.

پروفسور داریوش فرهود در طول فعالیت خود خدمات گوناگونی را در سطح آموزشی، پژوهشی، برنامه ریزی، فرهنگی ، اطلاع رسانی و آموزش همگانی ارائه نمودند. از مهم ترین خدمات پژوهشی ایشان می توان به کشف Transferin B- Iran و نیز کشف نوعی بیماری به نام Sever Multiple Sclerosis (Farhud Type) که شجره¬نامه آن بزرگترین شجره¬نامه در دنیای پزشکی است، اشاره کرد.

زمینه های فعالیت علمی پروفسور داریوش فرهود عبارتند از:

ژنتیک پزشکی، ژنتیک جمعیت های انسانی، مشاورۀ ژنتیک و تشخیص پیش از تولد، اخلاق در علوم و فناوری به ویژه ژنتیک پزشکی، انسان شناسی، سبک زندگی، پزشکی و بهداشت سالمندان.